سینما از نگاهی دیگر

جایی برای تحلیل فیلمهای مطرح سینما

سینما از نگاهی دیگر

جایی برای تحلیل فیلمهای مطرح سینما

نگاه اگزیستانسیلیستی کوبایاشی در آثارش

احساسات عمیق همچون تالیفات بزرگ , همیشه بیشتر از گفتنش معنی میدهد ( آلبر کامو )

 نویسنده ژاپنی موقعیت انسانی رمانشو تحت تاثیر رمان راه آزادی سارتر نوشته وچون شناخت من نسبت به سارتر کمه از طریق کامو به این فیلم  و رمانی که مطمئنا یکی از شاهکارهای ادبیات ژاپنه نزدیک میشم  . قبل از ادامه دادن باید اعتراف کنم که قدرت نوشتن در مورد این شاهکار بزرگ را ندارم ولی یکجوری باید لذتی که دیدن این شاهکار بهم بخشیده آزاد کنم بعد از دیدن این فیلم 11 ساعته دیگه غلاف تمام فلزی اون شاهکاری که فکر میکردم نبود وقتی مشغول تماشای نیم ساعت آخر فیلم بودم احساس میکردم که در حال دیدن قهرمان افسانه سیزیفم و برای مطمئن بودن از این احساسم دوباره افسانه سیزیف را خواندم در حال نوشتن این کلمات بیاد جمله ای از کامو میوفتم عشق به زندگی , بدون ناامیدی وجود ندارد این جمله به نحوی بیان کنندهء یکی از تمهای اصلی فیلمه .

عجیب اینجاست این فیلم و آثار کامو با یک کلید باز میشند و آن کلید درک نقش بیهودگی و طغیان هست در این آثار.  به سراغ انسان طاقی میرم  « هر چند طغیان ظاهرا" منفی به نظر میرسد به آن لحاظ که چیزی بوجود نمیآورد اما در مفهوم عمیق خویش کاملا" مثبت است زیرا افشاکنندهء آن عناصریست که در انسانها همیشه قابل دفاعند .

جایی در فیلم هست که کاجی میگه برای معافیت از سربازی روح خودم را فروختم که این بیانگر تم قسمت اول داستان فیلمه نکته ابسرد قضیه اینه که با طغیانی که کاجی میکنه دوباره سوار قطار انسانیت میشه و به جنگ اعزام میشه میبینید داستان طغیان و بیهودگی را همزمان داره . درجایی دیگه این نگاه ابسرب خودشو به شکل جالبتری نشون میده سربازی قصد خودکشی داره (طغیان) بعد از سه باز کشیدن ماشه تفنگ شلیک نمیشه و این دلیل میشه برای زنده ماندن او و درست زمانی که از خودکشی منطرف میشه تفنگ تصادفی شلیک میشه ( بیهودگی) تاداما کسی که همراه کاجی هست از جنگ و تمام گرسنگی هایی که کشیدند زنده بیرون میاد و در اسارت بخاطر بیماری و کمی طغیان میمیره این نگاه تلخ در تمام فیلم جاریست و ضربه اساسی زمانی وارد میشه که فیلم نیم ساعت تمام راه رفتن کوجی به سوی زنش و گفتار درونیش که من به سوی تو در حرکتم منتظر بودن به من این قدرتو داد که بعد از 700 روز به تو برسم و این دوری امشب به پایان میرسه و کاجی بعد از نیم ساعت که ما فرار و راهپیمایی او در بیابانو میبینیم تحمل گرسنگیها و دیدن رنج او در این رسیدن به سادگی با مرگش به پایان میرسه  

« خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که پیوسته تخته سنگی را تا کوهی بغلتاند و از آنجا ,, آن تخته سنگ با تمامی وزن خود به زمین می افتاد . خدایان به حق اندیشیده بودند که از برای گرفتن انتقام , تنبیهی دهشتناک تر از کار بیهوده و بی امید نیست ..........اکنون فهمیده شد که سیزیف قهرمان پوچ است . او همانقدر با هوی و هوس خویش زندگی میکند که با شکنجه و عذاب خود . حقیر شمردن خدایان , تنفر و انزجار از مرگ , عشق به زندگی از برای او به بهای این مجازات توصیف ناپذیر , تمام شده است .... چهره ای که تا این اندازه نزدیک به سنگها نقش بسته اکنون خود سنگ است من او را میبینم که با گامی سنگین , ولی شمرده , به جانب شکنجه ای که پایانی برای آن نمی شناسد پایین می رود  ...... اگر این افسانه غم آور است بدین جهت است که قهرمان آن آگاه است ......این دنباله ء اعمال بی ربطی را که آفریده ء خود اوست و سرنوشت او می شود نظاره میکند که به خاطره اش ملحق میشود و به زودی با مرگ او مسدود می گردد ...... اما سیزیف عالیترین طرز وفاداری را به ما می آموزد . و خدایان را انکار کرده , تخته سنگها را میکند . او نیز چون ادیپ عقیده دارد که همه چیز نیکو است .» قسمتی از افسانه سیزیف نوشته آلبر کامو

 

شباهت کاجی به سیزیف حیرت انگیزه , جالبه بدون شخصیت کاجی به کوبایاشی نزدیکه و بازیگر نقش کاجی میگه کوبایاشی برام الهام بخش این نقش بود و وقتی میخواستم بفهمم کاجی چگونه فکر میکنه به کوبایاشی نگاه میکردم .                                 

اگر به سایر آثار کوبایاشی نگاه کنیم میبینیم این نگاه اگزیستانسیال در سایر آثار او هست و جالبه کلید درک این آثار همون کلیدی که باهش میشه کامو را فهمید یعنی درک بیهودگی و طغیان در آثارش و مانند کامو ما همیشه با یک موقعیت در واقع مضحک روبروییم. بیاد بیاریم قسمت زن برفی از کوایدان مرد بعد از 10 سال در اثر نگاه به زنش بیاد زن برفی می افته و عهدشو میشکنه و این باعث میشه زنشو که در واقع زن برفی هست را از دست بده میبینید یک موقعیت مضحک یک سرکشی و سپس رسیدن به بیهودگی . در شورش سامورایی کل داستان در واقع خنده داره . خانواده ای سامورایی مجبور به پذیرفتن یکی از معشوقه های فرماندار میشند تا اون معشوقه زن پسر خانواده بشه بعد از 2 سال فرماندار خواستار پس گرفتن زن میشه و این باعث میشه سامورایی و پسرش شورش کنند یک نکته جالب تو همه این آثار اینه که ما با خرده موقعیت های ابسرد روبروییم و در پایان به یک موقعیت پوچ نهایی میرسیم در شورش سامورایی , وقتی سامورایی همه را میکشه حتی دوستشو تا به ادو بره تا از فرماندار شکایت کنه با گلوله های تفنگ کشته میشه و همه تلاشش بیهوده میمونه . در هارا کیری هم به همین نحوه در نهایت هیچ چیز تغییر نمیکنه و شورش سامورایی در هاراکیری به گوش هیچکس نمیرسه . اگه به هاراکیری هم نگاه کنیم میبینیم پر از خرده پیرنگهای ابسرد هست تا موقعیت پوچ نهایی معنا پیدا کنه مثلا سامورایی اولی مجبور شده با شمشیری از جنس چوب بامبو هاراکیری کنه و در واقع برای گرفتن پولی اومده تا بتونه فرزندشو معالجه کنه و مجبور به هارا کیری میشه اونم با چوب بامبو .

مصائب بک توهم شیرین ( به بهانه دیدن فیلم توهم )

زندگی زیباست حتی اگه زنده بودن توهمی بیش نباشه

توهم بهانه ای میشه برای دیدن یک دوست اما اون دوست را نمیبینم

یکی از دوستام لباس سیاه پوشیده مادرش فوت کرده و من دوست ندارم مرگو باور کنم   

یک ساعت قبلتر                                                      

نرسیده به فلکه علم هستم مردی پنجاه ساله به روی زمین افتاده مردم جمع شدند زنی جوان , مضطرب ایستاده , به نظر راننده ایست که مرگ مرد را رقم زده

فلکه علم از تاکسی پیاده میشم مدتهاست که از واقعیت زندگی جدا هستم دو هفته است که از خونه بیرون نیومدم و در این بیرون آمدنم دنبال لذتی هستم که بی معنایی وجودم را معنا ببخشه  

« وهمان اقامت چند روزه ام نیز که آنشب شب آخرش بود آنرا تائید میکرد (از آن شبهای در آستانهء سفر , که با پایان گرفتن رخوت عادتهایی که میخواهیم که میخواهیم کنار بگذاریم میکوشیم درباره خود داوری کنیم)- بی استعدادیم به نظرم کمتر مایهء تاسف آمد , انگار که ادبیات چیزی نبود که بتواند حقایق ژرفی را برملا کند ؛ اما در عین حال , به نظرم غم انگیز می آمد که ادبیات آنی نباشد که پنداشته بودم» در جستجوی زمان از دست رفته پروست

توهم دوست داشتن یک اثر باعث شد که من درباره اثر دیگه ای  بنویسم که بیشترین لذت زندگی را بهم داده یعنی جستجوی زمان از دست رفته و در نوشتن از این گاهی به توهم برمیگردم که جرقه این نوشتاره  

فیلم توهم با تاخیر شروع شد خوشبختانه سیستم دفاعی بدنم برای جدا شدن از واقعیت اون لحظه , مغزم را بطور کامل آف کرده بود و من از فیلم لذت بردم حتی خودزنی بازیگرهای فیلم هم تاثیری در من نداشت وقتی فردای اونروز در جواب دوستم که بهانهء توهم بود به فیلم فکر کردم فیلم فراموش شده بود بعد از خداحافظی شروع به زنده کردن دیروزم کردم  و این زنده کردن گذشته نزدیک منو به گذشته ء دور برد و رفتن به این گذشته باعث رجعتی دوباره شد به کتاب جستجو.

واقعیت اینه که وقتی از تالار حافظ بیرون اومدم از دیدن فیلم لذت برده بودم 

 و حتی صحبت منتقد محترم که دویدن دختر به سوی مادر بزرگ نشانه ای بر بازگشت به گذشته جوانها و نگاه امیدوارانهء کارگردان به آنهاست منو از توهم این لذت خارج نکرده بود و وقتی فردای اونروز بهش فکر کردم  صحنه ء گلوله خوردن آمیتا باچان یا یکی از کاپورها در فیلم قانون و مرگش در آغوش پدر درفیلم قانون که  در گذشته ء دوردیده بودم بیادم اورد درست مثل راوی در جستجو که  با خوردن  بیسکوئیت مادلن , مادربزرگ و بچگیش براش زنده شده بود منهم بچگیم برام زنده شد

« فقط لحظه ای از گذشته ؟ نه , شاید خیلی بیش از این ؛ چیزی که چون در گذشته و در حال مشترک است از هر دو بسیار اساسی تر است . چه بسیار بارها که در زندگی واقعیت دلسردم کرده بود زیرا در زمانی با آن روبرو میشدم تخیلم , که تنها وسیله ء لذت بردنم از زیبایی بود , به موجب این قانون ناگزیر که فقط چیزی را میتوان مجسم کرد که غایب باشد , نمیتوانست با واقعیت سازگار شود . و اینک تاثیر این قانون ظالمانه را ناگهان یک تدبیر شگفت انگیز طبیعت خنثی میکرد و به حالت تعلیق در می آورد , چونکه حسی را – همسانی صدای چنگال و چکش , شباهت عنوان یک کتاب و مانند اینها – هم به گذشته باز میتابانید که در نتیجه به تخیلم امکان میداد از آن لذت ببرد ,  هم به زمان حال , که در نتیجه با برانگیختگی حواسم بر اثر شنیدن صدای چنگال و لمس پارچه و غیره , چیزی هم که رویاهای تخیل معمولا از آن عاریست , یعنی احساس وجود بر آنها افزوده میشد» در جستجوی زمان از دست رفته پروست

صحنه ای را بیاد میارم که مریم در ماشین در حال کشیدن نباته و موبایلش زنگ میزنه یادمه تو لحظه ء دیدن این صحنه همش به این فکر میکردم که چرا موبایلشو جواب داد چرا زود قطع نمیکنه به نبات کشیدنش بر نمیگرده واقعا" چرا هر چی باشه 2 روز خماری کشیده تصور کنید پس از چندماه فیلم زیبا ساختهء ایناریتو به دستتون رسیده باشه و وسطهای فیلم موبایلت زنگ میخوره من که باشم جواب نمیدم ؟!!!!

چون شمال همین بغله و مادربزرگ ظهر حرکت کرد و صبح همانروز به شمال رسید و چون شباهت زیادی به مونیکا بلوچی داشت پسره دربست اونو رسوند من لذت تماشای فیلم را با تعریف قسمتهای دیگه از بین نمیبرم بقول استاد عقیقی قیامتیه . خوب دوباره جدی بشیم ( بدن من کلا آدم باحالیه وقتی شب بیدارم ساعت 8 صبح که میشه شروع میکنه به جک گفتن و اگه مطلبی که در حال نوشتنش را  ادامه بدم قیامتی میشه و البته قیامت وودی آلن را بیاد آدم میاره )      

در ایران فیلمهایی که دوست داریم قدرتشون را از مخاطب میگیرن و تجربه درونی تماشاگر نشانه ای میشه بر قدرت فیلم

و زیباترین قسمت این قضیه منتقدها هستند که در نقدشون از زندگی روزمره شون استفاده میکنند وتجربه درس دادن یکی (در اینجا منتقد ) نشانه ای میشه بر صداقت فیلمساز .

لذت بخشتر از همه وقتی هست که فیلمساز در مقابل این سئوال قرار میگیره چرا چند تا از کاراتون مورد قهر  مخاطب جدی سینما که با علاقه کارهای شما را دنبال میکنه قرار گرفته و به اصطلاح نگاهی به گیشه داره و فیلمساز که هیچ تفاوتی در اون کارها با سایر کارهاش نمیبینه و تنها تفاوتش برای اون در استفاده از بازیگران حرفه ای هست فکر میکنه که بازیگرهای حرفه ای بودند که کارش را سطحی کردند

در حالی که پاسخ خیلی ساده تر از اونه تجربه درونی تماشاگرها با فیلم متفاوت بوده و چون هیچوقت قدرت فیلم متوجه خود فیلم نبوده و از تماشاگرها بوده در نتیجه با استقبال روبرو نشده  .

برای زیبا کردن نوشته ام دوباره متوسل به چیزی میشم خارج از نوشته ام

« و تن های آدمیان به همین دلیل که این گونه ساعتهای گذشته را در خود دارند این همه میتوانند مایهء رنج کسانی شوند

که دوستشان میدارند , زیرا در بردارنده ء بسیاری از خاطره های شادمانی و آرزوهایی اند که برای خودشان رنگ باخته است اما برای کسی که تماشایشان میکند و تن دلدار را در زمان گذشته هم میبیند , و حسود آنست , حسود تا حدی که نابودی اش را بخواهد , بسیار دردناک است . زیرا پس از مرگ زمان از تن بیرون میرود , و خاطره ها – چه بیتفاوت , چه رنگ باخته – از وجود کسی که دیگر نیست رخت برمیبندند »

 بااز هم پروست دوست داشتنی

خرداد 90

جدایی نادر از سیمین

جدایی نادر از سیمین

فیلم درباره الی را دوست نداشتم و با سطح توقعی بسیار پایین به دیدن فیلم جدایی نادر از سیمین رفتم

وفیلم فراتر از سطح انتظارم بود فیلم با یک تقاضای طلاق ظاهری آغاز میشه و با طلاق واقعی به پایان میرسه نقدهای بسیاری در

مورد این فیلم نوشته شده ولی هیچکدام واقعا" فیلم را نقد نکرده بلکه اکثرا" نقطه نظرهای منتقدان در فیلم حل شده

در این تحلیل بیشتر قصد شکافتن رابطه های شخصیتهای حاضر در فیلم را دارم

سیمین شخصیت یک زندانی را داره که به دنبال اینه که عشق را توسط زندان بانش احساس کنه آیا سیمین واقعا میخواد به خارج بره

یا به دنبال این هست که نشانی از عشق و اهمیت داشتن را در دل زندانبانش احساس کنه حتما تا اینجا از خودتون پرسیدید چرا من شخصیت دوست داشتنی و سربه زیر نادر را زندانبان مینامم

فیلم با صحنه دادگاه شروع میشه که سیمین دلایل ظاهری طلاقشو برای قاضی میگه و نادر در نقش یک آدم مظلوم کلید زندان را به سیمین پیشکش میکنه اما هم سیمین هم نادر میدونند که راهی برای فرار سیمین نیست و سیمین عاقبت به قفسش برمیگرده

وقتی سیمین قصد رفتن از خانه نادر را داره میگه من از این سی دیها فقط شجریان را برمیدارم و منتظر میمونه که نادر خاطره ای را بیاد بیاره و به نادر نگاه میکنه ولی نادر خیلی ساده میگه هر کدامشو که دوست داشتی  بردار پدر آلزایمری نادر دست سیمین را رها نمیکنه نشانه ای از اینکه دلیل اصلی رفتن سیمین پدر نیست و نادر هست که دست اونها را از هم جدا میکنه نادر این نقش دیکتاتوری را برای بقیه هم داره ولی نوع دیکتاتوریش متفاوت از سایر دیکتاتورهاست اون یک نیاز در آدمها ایجاد میکنه

وقتی زن خدمتکار تقاضای پول بیشتری میکنه او بهش میگه شما مختارید ولی من پول بیشتری ندارم

در رابطه با دخترش وقتی نیاز داره که دختر براش دروغ بگه مستقیم بهش همچین چیزی را نمیگه بلکه این احساس را در اون بوجود میاره که در تصمیمگیری آزاده ولی آیا واقعا دختر چاره دیگری هم داره

فرهادی زن و مرد جامعه متوسط را میشناسه و به خوبی رابطه سیمین و نادر را به تصویر میکشه اما این شناخت در مورد قشر فقیر جامعه ضعیفتره و برای به تصویر کشیدن آنها کمی با مشکل روبرو میشه

و کمی شخصیتها کاریکاتوری میشوند مثلا" زن جوری به تصویر کشیده میشه که برای آب خوردن هم باید از یک مرجع تقلید سئوال کنه درسته که خرافات تو این قسمت جامعه بیشتره ولی آیا تا این حد

برای تصویر کشیدن مرد این جامعه از بازیگر یک بازی کاملا بیرونی میخواد چون مطمئنا نمیدونه که درون اون مرد چی میگذره و بازیگر این نقش دائما" داد میزنه که قشر مرفه فکر میکنه همه چیز با پول درست میشه و نمیدونه من چی میخوام آیا کارگردان میدونه اون چی میخواد

فیلم تا قسمت تصادف بسیار زیبا پیش میره اما مشکل از اونجا آغاز میشه که کارگردان نمیدونه چگونه فیل را ادامه بده و از وسط فیلم یک دستور زبان جدید را شروع میکنه و تصادف را از بیننده پنهان میکنه تا تعلیقی کاذب ایجاد کنه و کات میزنه  به روز بعد اما بازهم میبینه عناصر کافی برای چسپاندن فیلم به جایی که مورد نظرشه نداره و گم شدن پولها را مطرح میکنه و چون میدونه تعلیق ایجاد شده به اندازهء کافیه و هیچ دلیلی هم برای گم شدن پولها نیست این قسمتو کاملا فراموش میکنه و امیدواره که ما هم فراموشش کنیم .

موتور فیلم دوباره راه میوفته  و سیمین که دچار احساس گناه هست و همچنان عاشق نادره دوباره وارد فیلم میشه و سعی میکنه به نادر کمک کنه و ما قسمتهای بیشتری از شخصیت سیمین را میشناسیم و میفهمیم که دلیل درخواست طلاقش این بوده که احساس کنه هنوز در زندگی نادر مهمه و تمام تلاششو برای کمک به نادر میذاره و در انتها میفهمه که نادر به غیر از خودش کسیو دوست نداره و همه براش وسیله ای هستند که راحت میتونه از زندگیش حذف کنه شاید اصطلاح زندانبان که در اول برای نادر بکار بردم کمی اغراق باشه ولی همه افرادی که در زندگی نادرند به نحوی اسیر خواسته های او هستند و عصیان در برابرش نتیجه ای جز حذف شدن از زندگی اون نداره .قسمت دیگه فیلم در مورد نقش دروغ در زندگی آدمهای فیلمه  که خیلی از منتقدان به این قسمت پرداختند و با توجه به دیدگاهی که نسبت به جامعه ایرانی و دروغ داشتند فیلمو نقد کردند .

اما شخصیتهای پایان فیلم کسانی هستند که فرهادی اونها را میشناسه یعنی قشر متوسط جامعه .

زن از سرسپردگی مرد خارج شده پس حکمش طلاقه دختر دچار دودلیست چون هنوز بطور کامل از سلطه مرد خارج نشده پس کارگردان هم نمیدونه که چه چیز را انتخاب میکنه

فیلم با وجود همه ضعفهایی که داره تجربه بیادماندنی در ذهن تماشاگرش است و این نوید را به ما میده که در آینده فیلمهای بهتری از اصغر فرهادی ببینیم

ابوذر نیمروزی اردیبهشت 90  

کپی برابر اصل ( copie conforme))certified copy )

اولین چیزی که تو این فیلم از خودت میپرسی اینه که آیا من فیلمی از کیارستمی میبینم و آیا این جزئیاتی که در فیلم هست فقط بخاطر زیبایی ظاهری اونه یا در پس اون معنایی نهفته است 

 .

همه چیز با تصویر میزی شروع میشه که 2 میکروفن دو لیوان و تصویر کتابی از دو چهره از یک نفر که انگار در آینه بازنمایی شده و اگر پشت زمینه رو با دقت تماشا کنیم در هر ستون شومینه کنده کاری دو چهره را میبینی این عدد 2 بارها در فیلم تکرار میشه شاید عجیب به نظر برسه ولی اگه دقت کنید لباس نویسنده هم 2 دکمه داره . گاهی این دو یک سه غایب داره . حرکت فیلم با ورود مترجم به تصویر آغاز میشه و نویسنده با تاخیر ظاهر میشه ضلع سوم  نویسنده و مترجم در اینجا کتابه که مافقط میتونیم یه استباط کلی از درونیاتش داشته باشیم .  نویسنده (جیمز ) قبل از شروع سخنرانیش ما را بامادر و پسربچه ای که قراره فیلم را ادامه بدن آشنا میکنه با امضا کردن کتابش برای اونها و خودداری از امضا برای دیگران . بعدها در ادامهء فیلم میبینیم که در واقع این مادر و پسر الهام بخش ایدهء اصلی کتاب بوده. با خروج مادر و پسر در سطحی  موضوع سخنرانی یعنی کتاب خارج میشه و سخنرانی دیگه برای ما مهم نیست . با خروج زن و پسر از ساختمان  

 

صدای ناقوس به صدا در میاد و ما حرکت مادر وپسر و دنبال میکنیم.

در گفتگوی مادر و پسر میشنویم که میگه تو همهء این کارها را کردی که نویسنده را دوباره ببینی  تو جیمز را دوست داری و میخوای عاشق اون بشی

با گفتن اینکه چرا گفتی فقط بنویسه جولین و نگفتی فامیلمو بنویسه مادر عصبانی میشه و پسربچه را ترک میکنه . سکانس  بعد با تصویر راه پلهء تاریکی آغاز میشه که جیمز چمدون به دست وارد میشه  انگار که نویسنده به قلمرو داستانش وارد شده و وقتی مشغول صحبت با زن میشه ما تصویر زن را در آینه میبینیم با توجه به اینکه جای پسربچه و نویسنده در روایت مادر و پسر در صحنه های آخر فیلم عوض میشه میتونیم اینو اشاره ای به مرجله ء آیینگی لاکان بدونیم که در اون فرزند پسر از مرحلهء ایینگی عبور میکنه

در صحنه سوار شدن مادر

ادامه مطلب ...

هشت و نیم

تحلیل بوسیلهء راجر ابرت ترجمه :ابوذر نیمروزی 

 

 دیدخرد جمعی میگفت فلینی کار اشتباهی کرده که رئالیسم را 

 

 بخاطر فانتزی شخصی ترک کرده این اتفاق با فیلم زندگی شیرین در 

 

 سال 1959 افتاد از اون موقع کارهاش به سمت جنگلی از اندیشه 

 

 های فرویدی , مسیحیت, جنسیت و تصاویری خودزیست نامه ای 

 

 حرکت کرد نگاه دقیق و جامع او در جاده(1954) در بالاترین نقطهء  

 

روند کاری او بود سپس او نئورئالیسم را

ادامه مطلب ...