سینما از نگاهی دیگر

جایی برای تحلیل فیلمهای مطرح سینما

سینما از نگاهی دیگر

جایی برای تحلیل فیلمهای مطرح سینما

افرادی شبیه ما

گاهی آدم از نوشتن میترسه , میترسه از به جا گذاشتن قسمتی وجودش روی کاغذ حتی اگه بخواد در مورد فیلمی بنویسه که میخواد نقد کنه باز هم میترسه که قسمتی از وجود خودش آشکار بشه چند مدته دچار این حالتم . غم وجودم کم شده و میترسم اگه بنویسم دوباره غمها باز بشند چون نوشتن باعث میشه عمیقتر به زندگی نگاه کنی و نگاه سطحی روزانه را به کناری بذاری قسمتی از خودت را کشف کنی قسمتی از دنیایی که توش هستی دنیایی که رنگهای انسانیش کمرنگتر و کمرنگتر میشه . هر کسی حداقل یک داستان شنیدنی برای گفتن داره و لذت بخش دیدن فیلمی که از روی داستان ساخته میشه مردمی شبیه ما یکی از این داستانها را داره تو را به دنیایی فرو میبره که برات آشناست احساسهایی که درون فیلم هست را درک میکنی چیزی هست که اون فیلم را به درون تو وصل میکنه ما تو زندگی انتخابهایی کردم گاهی اشتباه گاهی درست و جایی هستیم نتیجه اون انتخابهاست

نمیدونم چرا در مورد این فیلم حرف بزنم میشه گفت فیلم قسمتی از زندگی آدمها نشون میده که انتخابهاشون را کردند و در آستانه انتخاب جدیدی هستند و فیلم به بهترین شکل ممکن داستان این آدمها را بیان کرده فیلم تجربه اول کارگردانش هست بر اساس نوشته ای از خودش , شاید فیلمهای بعدیش به این قدرت نباشه اما این داستانش ارزش شنیدن و دیده شدن را داره . من همیشه چجوری فیلمی را برای دیدن انتخاب میکنند و چه فیلمهای دیدنی را از دست میدند بخاطر دیدن فیلمی از کارگردانی که چند کار پر ارزش داشته و به تکرار رسیده چجوری کسی فیلم مردمی شبیه ما را برای دیدن انتخاب میکنه یا فیلم زیبای جستجوی دوستی برای آخر دنیا که فیلمی شبیه کارهای کارگردان سوئدی روی اندرسون با این تفاوت که سبک اغراق آمیز روی اندسون را نداره و چی میشه کسی رابی اسپارکز را نگاه میکنه  کسایی که این نوشته را میخونند برام بگند که چجوری فیلمها را انتخاب میکنند برای دیدن .

key hole

تصویری جادویی از رنج کشیدن انسان , انسانی اسیر گذشته  و روحهایی که در اطرافش حضور دارند دارند آیا راه فراری وجود دارد ما همه اسیر خاطراتمان هستیم گذشته ای که همیشه با ماست و من محکوم به نوشتن درباره  این فیلم جادویی چون من هم اسیر گذشته هستم , زنجیر شده

سوراخ کلید , آیا این ترجمه درستیه برای 

key hole

و خانه  جایی که اولیسس باید به آن باز گردد تا بیاد بیاورد  آیا هدفی از این همنامی با کتاب جیمز جویس هست یا بیشتر یادآور یکی از تراژدیهای یونان  بیاد بیاور اولیسس نمیدانم چرا این روزها هر چه میخوانم هر چه میبینم درباره ء زمان است چیزی که در زمان گم شده . بازگشتی به گذشته برای رهایی از زنجیرهایی که در گذشته است و این ارواح نازنین که با ما زندگی میکنند و اشیا که هر کدام در خود خاطره ای دارند بدون اشیا خاطره ها گم میشوند چون چیزی برای یادآوری نیست و من بیگانه از دنیای اطراف فیلمها را احساس میکنم فیلمی که واقعیت و خیال در هم پیچیده شده فیلمی درباره ارواح و یا آدمهایی که اسیر ارواح هستند ارواحی که در حال تکرار کاری هستند که لحظه پیش از مرگ انجام میدادند و خانه جایی که ارواح زندگی میکنند و زنده ها مرده اند آیا در مورد فیلمی که روایتی پیچیده دارد باید ساده حرف زد خیلی از ارواحی که در خانه هستند دلیل حظورشان پنهان است آیا میتوان ارواح را کشت فیلم توسط پدر زن اولیسس روایت میشود روحی که به تخت دخترش زنجیر شده و روایتگریست که خود دشمن قهرمان داستان یعنی اولیسس است چگونه میشود در مورد این فیلم گفت فیلمی که پر از ارجاعات فرویدیست همراه با نگاهی به تراژدیهای بزرگ یونانی . برای فهمیدن فیلم باید معنای تراژدی را فهمید قبل از صحبت بیشتر در مورد فیلم سری به مقاله گئورک لوکاچ به نام متافیزیک تراژدی میزنم ( ترجمه مرتد فرهاد پور)

«تجربه تراژیک در آن واحد آغاز و پایان است . د ر چنین لحظه ای هرکس از نو زاده میشود , هرچند زمانی طولانی از مرگش گذشته باشد و زندگی هر کس مورد قضاوت نهایی قرار میگیرد »

« حکمت و خرد معجزهء تراژیک حکمت مرزهاست . معجزه همواره نامبهم است , اما هر چیز نامبهم جهان را تقسیم کرده و به دو جهت اشاره میکند . هر پایانی همواره در آن واحد یک رسیدن و یک توقف , یک تائید یک نفی است و هر اوجی یک قله و یک مرز است یعنی نقطه تقاطع مرگ و زندگی .

  

moonrise kingdom

گاهی بعضی از فیلمها به نحو باورنکردنی تو را شگفت زده میکنه قلمرو مونرایز یکی از این فیلمهاست داستان فیلم در سال 1965 در یک جزیره کوچک میگذره اون سال یکی از بزرگترین طوفانها در اون نقطه اتفاق افتاده فیلم درام عاشقانه ای در مورد عشق یک پسر یتیم 12 ساله که ازیکی از کمپهای پیشاهنگی فرار میکنه تا با دختری که یکسال پیش دیده و نقش یک کلاغ را بازی میکنه ملاقات کنه تا با هم به جایی برند که قلمرو اونها باشه فیلم فضای دهه هفتاد آمریکا را بسیار عالی بازسازی کرده فضای فیلم و دکوپاژ اون فیلمهای کوبریک را بیاد میاره و فضاسازی موسیقی و فیلمبرداری ترکیبی استثنایی از کارهای کوبریکه و دیدن فیلم را به تجربه استثنایی تبدیل کرده . فضای فیلم فضای آشنایی هست برای مخاطب جدی سینما فیلم بصورت یک قطعه موسیقی طراحی شده ابتدای فیلم رادیو تعریفی از واریاسیونهای موسیقی را ارائه میده که سازهای مختلف یک قطعه موسیقی را به شکلهای متفاوت اجرا میکنند و سپس موسیقی اجرا میشه در واقع تعریفی از فیلمی به ما میده که شکلگیری شبیه ارکسته و سازها در اون لوکیشنهای مختلف فیلمه که پیرمردی کوتاه قد اون لوکیشنها را به ما نشون میده سپس سازها نواخته میشند و فبلم آغاز میشه درست مثل موسیقی

در جایی از فیلم شخصیت پسر فیلم تعریفی از شعر میده که گاهی شعر قافیه و ردیف نیست بلکه خلاقیته

این فیلم شاعرانه با ساختار موسیقی وارش تجربه لذت بخشیه که هیچوقت فراموش نمیکنی  

گاهی تو حال , گذشته و آیندت را تو یه فیلم میبینی مهم نیست اون فیلم داستان مردی باشه یا زنی – در درون هر مردی زنی هست و در درون هر زن مردی و یکی از ایندو جذب فیلم میشند مهم نیست کدام یکی - تو از بین حرفهای فیلمی حرفهایی میبینی که زدی احساسهای میبینی که داشتی و وقتی آیندت را در فیلم میبینی غمگین میشی

گوستاو خطاب به گردترود : من لبهایت را میجویم و تو گونه ات را پیش می آوری . یک ماه است که در اتاقت به روی من بسته است . بیش از این آنجا مقبول بودم اغلب شبها در فکر تو هستم از خود می پرسم شاید مرد دیگری را دوست داری چه کسی میتواند باشد

در سی سالگی مشغول دیدن فیلمی هستم که درایر حاصل عمر هنری اش را در آن گذاشته من در اثر او تنهایی را میبینم . آیا اینه هایی که گرترود از گوستاو ( شوهرش ) گابریل شاعر ( عشق قدیمی اش) گرفته به راستی همانگونه که گابریل میگوید  برای این است که او هر روز با دیدن چهره ء خودش , روزش را با زیبایی شروع کند یا گرترود هر روز در آن تنهایی خودش را میبیند جالب اینجاست که آینه ای که شاعر به او هدیه داده در اتاق کار گوستاو است و او در واقع با تصویری نه حقیقی از گرترود زندگی میکند که فقط انعکاسی از او را در دارد و آیینه نماد این انعکاس است

گوستاو : چه میخواستی به من بگویی ؟

گرترود :چیزی را که باید خیلی زودتر میگفتم . دیگر طاقت صبر کردن ندارم . هر چند تو خواهی رنجید . گوستاو من زن وزیر نخواهم شد .

گوستاو( مبهوت) : چه میگویی

گرترود : دیگر نمیخواهم همسرت باشم .

............

گوستاو : دوستت دارم گرترود

گرترود : بله دوست داشتن واژه والایی است . تو چیزهای زیادی را دوست داری , هوشت را دوست داری .

کتابها و سیگارهای برگت را هم دوست داری ! شکی نیست که مرا هم گاهی دوست داری .

..................................

گرترود : من میخواهم با مردی زندگی کنم که یکسر از آن من باشد . من باید مهمتر از بقیه چیزها باشم . نمیخواهم فقط شی ءای باشم که گاهی اوقات با آن بازی میکنند .

گوستاو : گوش کن گریرود , عشق نمیتواند به تنهایی زندگی یک مرد را پر کند . مضحک خواهد بود

گرترود : بله , شاید مضحک باشد . میبینی چقدر برایت کم اهمیت هستم . حتی فضای خالی به جا مانده از من نیز , ناچیز خواهد بود

در یکی از سکانسها وقتی که گرترود وارد آپارتمان عشق جدیدش میشه که خودشو از آن مرد کنه وقتی مرد از گرترود میپرسه تو کی هستی قسمتی دیگری از شخصیت گرترود را میفهمیم

بازیگر مرد این صحنه از درایر پرسیده بود چرا این صحنه ها اینقدر گفتگو دارند گفتگو این فیلمی هست درباره کلمات

ارلاند : تو واقعا کی هستی ؟

گرترود : چند زن

ارلاند : مثلا"؟

گرترود : شبنمی که قطره قطره از برگ درختان می چکد , و ابری سفید , گریزان به هیچ جا .

ارلاند : و دیگر چه

گرترود : من ماه هستم . من آسمان هستم

ارلاند : دیگر چه ؟

گرترود : بله , من لب هستم , لبی که در جستجوی لبی دیگره

ارلاند : به رویا می ماند .

گرترود : یک رویاست . زندگی یک رویاست .

ارلاند : زندگی ؟

گرترود : زندگی یک رشته طولانی است از رویاها . رویاهایی که در هم میتنند .

ارلاند : آن لبی که حرفش را میزدی چیست ؟

گرترود : یک رویاست .

ارلاند : و آن لبی که جستجو میکردی ؟

گرترود : آن هم یک رویاست .

درایر فیلم گرترود را بر اساس رمان هیالمار سودربرگ ساخته و عجیب اینجاست اتفاقاتی بوده که برای خود نویسنده افتاده بوده و گابریل شاعر در واقع همون نویسنده است

گابریل : ارلاند یانسن دیشب «نجا بود . خیلی دیر رسید.

گرترود : خوب ؟ تو از خوشگذرانی با خانمهای بدنام خوار نمی شوی , او هم میتواند چنین کند .

گابریل : البته , ولی از او بدم می آید . آنچه را که باید برای خود نگه داشت , او فریادش می زند .

گرترود : مثلا" چه ؟

گابریل : از رفیقه هایش داد سخن می داد .

گرترود : چقدر زشت .

گابریل : این طور نیست ؟ در آن فضای الکل و قمار و زنا ... با صدای بلند از آخرین پیروزی عشقی اش میگفت. اسمش را به ما گفت . اسم عزیزش را

گرترود , آیا اشتباه کردم که به تو گفتم ؟

گرترود : نمی فهمم . نمی فهمم . دیگر هیچ نمی فهمم .

گابریل : احساس می کردم که باید به تو بگویم .

گرترود : البته , لازم بود آه گابریل مرا کمک کن تا بفهمم .

گابریل : چه بگویم ! من هم نمیفهمم . من تنها سر از کار خودم در می آورم .

..............................

گفتگوی پایانی گوستاو و گرترود

گرترود : من میروم

گوستاو : با عشق تازه ات

گرترود : نه , تنها , عشق تازه مرا نمی خواهد .

گوستاو : خدای بزرگ ! مردی که تو دوستش داری و او این عشق را نمی خواهد .

گرترود : من از او نمی گریزم . من میخواهم خودم باشم برای همین میروم شب بخیر گوستاو خیلی خسته ام

نوشتاری بر فیلم جشن ساخته اوشیما

رهرویی از یوم یو پرسید « من مدتها با شما بودم و هنوز راه شما بدست ام نیامده .چه جوراست »

استادگفت « در جایی که تو نمی فهمی , نکته ای برای فهمیدن ات هست.»                          

« چگونه فهمیدن من جایی ممکن میشود که امکانش آنجا نیست ؟ »                                  

استاد گفت « گاو بچه فیل میزاید , ابرهای غبار از اقیانوس بالا می آیند . » 

عقل و شهود در فلسفهء بودایی نوشته سوزوکی دایستز تی تارو ترجمه ع.پاشایی                       

 آیا راهی برای فهمیدن فیلمهای ژاپنی هست آیا فلسفهء ژاپنی برای این فیلمها حکم دری را دارند . فیلم تشریفات جرقه ای میشه برای نوشتن این سطور , اما این متن درحالیکه وامدار فیلم هست در گذرش به نوشتار به معنای جدیدی رسیده و میشه اونو مستقل از فیلم خواند اما مستقل بودن به معنای خوب بودن نیست . در جهان لذتهای کوچک این متن نتیجهء لذت بزرگی بوده که فیلم در من ایجاد کرده و بیشترنوشتن این لذته تا تحلیل فیلم و در واقع فقط بیان داستان فیلمه                                                                                واژه ها یکبار گفته میشه و یکبار تکرار میشه در تکرارشون گفتار درونی میشه که خاطره ای را بیاد ییارند یا حسی را  زنده کنند و این حس جاری میشه , خویشاوند , وابستگیها را بیاد میاره همه چیز در زمان در حال حرکته کودکی, جوانی, ترموچی برادر بزرگ که همه چیز بخاطر او اینگونه هست که هست آیا روسها به مادر ماسائو تجاوز کردند طعم اولین ساکی که خوردمو بیاد نمیارم پدرم به توکیو بازگشت و خودکشی کرد . این تصاویر به دنبال چه هستند معشوقه ء پدر ماسائو در حال حمام کردن او. آیا با نگاه کردن به بدن برهنه ماسائو به دنبال نشانی از عشقش از دست رفتش هست آیا بعد از جنگ لکه ننگی بر زنان ژاپنی وارد شده که به دنبال پنهان کردنش هستند ژاپن پاک خواهد شد ترموچی منو با ساکی بیهوش کرد من فقط ,  صدای نوزادی را که زنده زنده خاک شده بود را میشنیدم برادر کوچکم را در زیر زمین خاک کرده بودند جنگ شرف ژاپنیها را لکه دار کرده ترموچی از من پرسیدی که آیا من بیسبال بلدم و من این سئوالش را دوست داشتم تو این لحظه به قطار باز میگردند و تو حیرانی که آیا ماسائو تنها بیسبال بازی میکرده یا ترموچی و تتسکو دختر خالهء ماسائو که در واقع معشوق پدر ماسائو بوده هم با او بیسبال بازی میکردند دوباره به قطار باز میگردیم و در مسیر بازگشت در زمان هم حرکت میکنیم

در فلسفه بودایی شناسه و شناسه گر یکی میشند آیا من با فیلم یکی شدم آیا ژاپنیها مثل بقیه مردم به دنیا نگاه میکنند زن رویا دیده و ما ماسائو به گذشته و زن رویا دیدی آیا رویایی مشترک بوده زن میگه تو تنها بیسبال بازی میکردی , اما مادرت ستوسکو هم داورمون بود  بیسبال او را به زمان مرگ مادرش میبره زمانی که او در فینال بیسبال بازی میکرد و در لحظه ای که اون توپی را خراب کرد مادرش در همان لحظه مرد بدون دیدن پسرش که 19 ساله بود و ریتوسکو دختری که دوست داشت 16 ساله و ترموچی 20 ساله اونروز تو چوب بیسبالتو در آتش سوزاندی ستوسکو ازت پرسید دستکش پدرت را هم میسوزانی پدری که او دوست داشت و ستوسکو نامه پدر را به تو داد و پدر بزرگ رسید ستوسکو هم معشوقه پدرت بود و هم معشوقه پدر بزرگ آیا ریتوسکویی که دوست داشتم خواهر ناتنی من بود ترموچی گفت این آغاز درس و پدربزرگ در حالی که دستانش در درون ستوسکو بود گفت تو نمیفهمی این پایان درس و ستوسکو با در اختیار دادن خودش در دستان ترموچی اولین معلم او شد و تو شاهد همه اینها بودی از زبان ماسائو مینویسم و دلم برای دوراس و دوباره خواندش تنگ میشه جادوی ادبیات جادوی فیلم و ماسائو دستکشو در دسترس داره و ریتوسکو میرسه و لبان اورا میبوسه با وجودی اینکه ممکنه خواهرش باشه تو هیچوقت نخندیدی و ریتوسکو همیشه خندانه و پدر بزرگ مراسمو برگزار کرد  تا اینجا داشتم از فیلم لذت میبردم ولی لذت واقعی زمانی بود که این حرکت از گذشته به حال  ماسائو را

زمانی برد که ریتوسکو بین ماسائو و ترموچی خوابید شبی که ستوسکو یا خودکشی کرد یا توسط پدربزرگ به قتل رسید او را در حالی که شمشیری در قلبش و قلب درخت فرو رفته بود پیدا کردند همون شبی که ریتوسکو شمشیر را به ماسائو میده که برای مادرش ببره همون شبی که تاداشی از دست پدرش به خاطر زندانی بودنش و سکوتش خشمگین بود و وماسائو وقتی تو از دیدار ستوسکو بازگشتی ریتوسک را خوابیده در آغوش ترموچی دیدی . حیرت انگیز ترین صحنه فیلم جایی که در زمان حای سامائو به ریتوسکو میگه اگه تلگراف ترموچی درست بود (ترموچی خودکشی کرده باشه ) با من ازدواج میکنی و ما دوباره به گذشته باز میگردیم به زمانی که  مراسم ازدواج ماسائو است ازدواجی بدون حضور عروس و عجیب اینجاست که مراسم انجام میشه ولی غیبت عروس از زندگی ماسائو دائمیست مراسم با حضور غائب عروس برگزار میشه انگار که او هست و وقتی سخنران میگه عروس پاک و بی نظیره حیرت انگیزه اون صحنه و تمام عروسی جوری برگزار میشه انگار که عروس حضور داره

وقتی تاداشی هتل را ترک کرد با ماشین تصادف کرد و مرد نمی دانم چرا انکار را کردم شاید بخاطر اینکه مست بودم و بعد از این گفتار ماسائو در حضور همه شروع به عشقورزی با بالش میکنه و وقتی پدربزرگ وارد میشه , پدربزرگ جانشین عروس خیالی میشه و شروع میکنه به عشق ورزی با اون وقتی او را از پدربزرگ جدا میکنند جسد تاداشی را از تابوت درمیاره و خودش اونجا میخوابه و ریتوسکو ازش میخواد که از تابوت بیرون بیاد ولی ماسائو درون تابوت میکشه و ازش میخواد که باهش ازدواج کنه و ریتوسکو میگه اولین شب زفافمو گئروندم با ترموچی .

ریتوسکو همونطور که ترموچی گفت من تورا  تا زمان رفتنش رها نکردم تو میتونستی خودتو رها کنی و به پیش ترموچی بری اما تو تلاشی نکردی ریتوسکو بعدها فهمیدم ترموچی پسر پدربزرگه

هر چه پیش میره فیلم شگفت انگیزتر میشه ترموچی مرده . امضا ترموچی .این کلمات متن تلگرافه که روی تصاویر عشق ورزی ریتوسکو و ماسائو میاد آنها وارد کلبه میشند همه خانه خالیست و در نمایی تابلو مانند جسد برهنهء ترموچی را میبینیم تصویر آخر تصویری آگراندیسمانواره که ماسائو با تصاویری از کودکیش مشغول بیسباله و کودکی ریتوسکو در حال رفتن به دنبال توپه و ماسائوی زمان حال میپرسه که آیا توپو پیدا کرده و خودش به دنبال توپ میره  و در حالی که ماسائو توپ را در دست گرفته فیلم تموم میشه